پریشب که دعای جوشن کبیر میخواندم، ترس مثل یک سیاهی دورم رو گرفت، خدایا هستی؟ صدامو میشنوی؟ واقعا تک تک این نوشتههایی که اینجا هست تویی؟ تاثیر دارد حرف زدنم؟ یاد حرف های گذشته افتادم، یاد روزهایی که با حال بد، تنهایی نشستم و حس میکردم صندلی روبرویم خدا نشسته و میشنوه صدام رو و غر زدم و گله کردم و آرزو کردم و خواستم و امید پیدا کردم و شد، حتی شاید بدون تلاش من، ولی شد!
یاد تک تک نرسیدنها، تک تک رسیدنها، جاهایی که فقط معجزه میتونست به دادم برسه، حرفهای دینیهایی که سالها توی مغز ما فرو کردند تا خدا را با منطقِ نظم و غایت و هزار مزخرف دیگر اثباتمان کنند برام بیمعنا شد، برای من خدا یک نور است از نظرم یک عشق است یک هاله ی مهربانی که تو را در برمیگیرد زمانی که هیچ پناهی نداری… هست؟ نمیدانم! نیست؟ نمیدانم! الله است؟ مادر است؟ بت است یا کائنات؟ من نمیدانم کیست چیست، من شیرینی وجودش را مزه کردم، از نظرم هست، کل دنیا میخواهید بگویید نیست؟ باشد، اما خدای من نیست نمیشود.
سر خودمان را کلاه نگذاریم هر کدام از ما خدا را یک جور میبینیم و یک موجود میدانیم و خدا همهی اینها هست و نیست!
خدا نیست؟ نمیدانم، من با عقل و دلیل و برهانهای کتابها آشنام، اما برای من کافی نبود این دلایل، برای من خدا مثل گرمی خورشید است وقتی سرما تا مغز استخوانت رفته، نمیتوانی به کسی اثبات کنی گرم شدی، اما گرمای وجودش را حس میکنی تو خدا رو حس کردی؟
اینکه وقتی تحقیرمون می کنند؛ وقتی خوردمون می کنند؛ یادمون می افته خدایی هم داریم! و می گیم: «عیبی نداره، ما هم خدایی داریم،خدای ما هم بزرگه!» اینکه وقتی ما رو می شکنند، خودمون رو به خدا جوش می زنیم! و پشت سر هم خدا خدا می کنیم؛ این یعنی: به خدا،خدا،هست!
کلا ما دو تا خدا داریم! اولی خدایی که مارو خلق کرد! دومی خدایی که ما اونو خلق کردیم! (امان از این خدا!)
پیشنهاد میکنم این کلیپ پنج دقیقه ای را نگاه کنید
به کدام خدا باید ایمان داشت